به ابرهای دل شکسته قسم
تو خود شکوه بارانی
می خواهم خانه ای بسازم
بدون دیوار!
بدون سقف و تنها با پنجره ای رو به تو
آنقدر می ایستم تا باران بیاید
آنقدر ترا می نگرم تا خیس شوم
چک چک آمدنت را
ناودان می خواند!
آهنگ قدم هایت را تندتر کن
از آدمها بگذر
دلت را فراخ تر کن
ناراحت این نباش که چرا جاده رفاقت
با تو همیشه یک طرفه است
شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای
و بدهکار خودت و رفاقت نیستی
و من همچنان می ایستم تا باران بیاید
آنقدر که خیس شوم
تا صدای هق هق گریه هایم
با غرش آسمان یکسان شود
می دانم...
بالاخره چک چک آمدنت را
ناودان می خواند!
چه میشد اگر یکبار...
فقط یکبار
عبور میکردی از پشت پنجره ای که
سالهاست برای دیدن تو...
باز گذاشته ام!
به ابرهای دل شکسته قسم
تو خود شکوه بارانی
می خواهم خانه ای بسازم
بدون دیوار!
بدون سقف و تنها با پنجره ای رو به تو
آنقدر می ایستم تا باران بیاید
آنقدر ترا می نگرم تا خیس شوم
چک چک آمدنت را
ناودان می خواند!
آهنگ قدم هایت را تندتر کن
از آدمها بگذر
دلت را فراخ تر کن
ناراحت این نباش که چرا جاده رفاقت
با تو همیشه یک طرفه است
شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای
و بدهکار خودت و رفاقت نیستی
و من همچنان می ایستم تا باران بیاید
آنقدر که خیس شوم
تا صدای هق هق گریه هایم
با غرش آسمان یکسان شود
می دانم...
بالاخره چک چک آمدنت را
ناودان می خواند!
دعامان کرد که:
«دوستانم هرکجا هستند
روزهاشان پرتقالی باد!»*
امّا چرا سهم من شد
پرتقال خونی!
باران میبارد
و من
تمامِ روز را بدونِ چتر
به تو فکر میکردم.
باید یاد بگیرم تنهاییاَم را پنهان کنم.
حالا از تو شاید بتوانم،
ولی از مهتاب
وقتی هر شب پشتِ پنجرهاَم کشیک میدهد،
نمیدانم!
عاشق شو
و شعرهای ناتمامِ مرا
تمام کن!