Forbidden blog

Forbidden blog

♥_=_♥
Forbidden blog

Forbidden blog

♥_=_♥

منم زیبا..


منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد.

ای شـب از رؤیـای تـو رنگیـن شـده ...

ای شـب از رؤیـای تـو رنگیـن شـده ...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


ای شب از رؤیای تو رنگین شده


سینه از عطر توام سنگین شده


ای به روی چشم من گسترده خویش


شادیم بخشیده از اندوه بیش


همچو بارانی که شوید جسم خاک


هستیم زآلودگی ها کرده پاک


ای تپش های تن سوزان من


آتشی در مزرع مژگان من


ای ز گندمزارها سرشارتر


ای ز زرّین شاخه ها پر بارتر


ای درِ بگشوده بر خورشید ها


در هجوم ظلمت تردید ها


با توام دیگر ز دردی بیم نیست


هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست


این دل تنگ من و این بار نور؟


های هوی زندگی در قعر گور؟


ای دو چشمانت چمنزاران من


داغ چشمت خورده بر چشمان من


پیش ازینت گر که در خود داشتم


هر کسی را تو نمی انگاشتم


درد تاریکی ست، درد خواستن


رفتن و بیهوده خود را کاستن


سر نهادن بر سینه دل سینه ها


سینه آلودن به چرک کینه ها


در نوازش، نیش ماران یافتن


زهر در لبخند یاران یافتن


زر نهادن در کف طرّار ها


گم شدن در پهنه ی بازار ها


آه، ای با جان من آمیخته


ای مرا از گور من آمیخته


چون ستاره، با دو بال زر نشان


آمده از دوردست آسمان


از تو تنهائیم خاموشی گرفت


پیکرم بوی همآغوشی گرفت


در جهانی این چنین سرد و سیاه


با قدم هایت قدم هایم به راه


ای به زیر پوستم پنهان شده


همچو خون در پوستم جوشان شده


گیسویم را از نوازش سوخته


گونه هام از هُرم خواهش سوخته


آه، ای بیگانه با پیراهنم


آشنای سبزه زاران تنم


آه، ای روشن طلوع بی غروب


آفتاب سرزمین های جنوب


عشق دیگر نیست این، این خیرگی است


چلچراغی در سکوت و تیرگی است


عشق چون در سینه ام بیدار شد


از طلب، پا تا سرم ایثار شد


این دگر من نیستم، من نیستم


حیف ز آن عمری که با من زیستم


ای لبانم بوسه گاه بوسه ات


خیره چشمانم به راه بوسه ات


ای تشنّج های لذّت در تنم


ای خطوط پیکرت پیراهنم


آه می خواهم که بشکافم ز هم


شادیم یک دم بیالاید به غم


آه، می خواهم که برخیزم ز جای


همچو ابری اشک ریزم های های


این دل تنگ من و این دود عود؟


در شبستان، زخمه های چنگ و رود؟


این فضای خالی و پروازها؟


این شب خاموش و این آوازها؟


ای نگاهت لای لائی سِحربار


گاهوار کودکان بی قرار


ای نفس هایت نسیم نیم خواب


شُسته در خود، لرزه های اضطزاب


خفته در لبخند فرداهای من


رفته تا اعماق دنیاهای من


ای مرا با شور شعر آمیخته


اینهمه آتش به شعرم ریخته


چون تب عشقم چنین افروختی


لاجرم، شعرم به آتش سوختی ...


شعر از زنده یاد فروغ فرخزادآرامگاه فروغ فرخزاد


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

"روغن ریخته...!"

سلام! 

امروز رفته بودم خونه بابا بزرگم یه کتاب شعر ازش قرض گرفتم که سرایندش دوست بابا بزرگمه و هنوز هم در قید حیاته و در یزد زندگی میکنه. 

این یکی از اشعار بسیار زیبای " دکتر عبدلحسین جلالیان"هست.

امیدوارم خوشتون بیاد!

*************

پسر تب کرد و, 

کردم نذر بخشایم یتیمان را. 

لباسی را که فرزندم نمی پوشد دگر ان را! 

به او گفتم, 

که تا ننشیند از این بخششم بر خاطرش گردی. 

به من گفتا: 

دلم می خواست, 

هنگام خریدن نذر می کردی...! 

                                                 یزد-جمعه-24.10.1372