هستیم درگذر باد


            ر  

i413141_11.gif (242×58)نایت اسکین


 زِندِگیــــ هَمهَمهـــ مُبهَمیـــــ اَز خاطِرهـــ هاستــــ

هَرکُجا خَندیدیمــــ…..،

زِندگآنیــــــ آنجآستـــ ـ ! 

 

 

اینم ادرس سایتم خواستین سر بزنین

http://glowstars.ir/

باتشکر از ویدا عزیز ک این ارم خوشگلو واس ما ساخته دمش جیلیز ویلیز

  

document.write ('

');

* شما میتوانید با کیبرد خود نیز از پیانو استفاده نمایید *

   ترتیب دکمه به صورت زیر میباشد :    

Q W E R T Y U I O  P A Z S X D C F V G  B H N J M K L

  

+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۳/۲۴ ساعت 18:42 نویسنده مهرو شتکیان |

خرس قطبی...

نمیدانم چ بگویم حتی از کجا ...ازپوچی یک خرس قطبی در هم تنیده شده برای خواب الودگی بیش از حد...که تمام قوایش را جمع میکند وسط زمستانی ب خواب رود....نمیدانم باید از افکار کاسه ی سر بنویسم...یا از حرف های ادبی گونانه رد و بدلیانه بین دوفرد محبوس در جامعه کوچک افکار....

سرماک وادمک هایی اشتباهی غوطه ور در زمان

من سرما رادوست دارم مخصوصن ان سرمای اخر پاییز را..قبول دارید سایر و برخن ادم ها به طور گریپ فروت گونانه ای اشتباهی به دنیا امده اند ینی در زمانی اشتباهی......اخر گریپ فروت گونانه میدانی یعنی چه ؟یا برایت

 وازش کنم؟گریپ فروت خورده ای تا ب حال؟تلخ...ترش..شیرین...همه با یکدیگر هجوم می آورند به پرزهای زبانت وتلاش میکنند برای به اثبات رساندن خود....حالم خوب است لبخندی گریپ فروتانه بر لبم دوخته ام....

معلم...اشفتگی چیره بر من

دلم گرفت از ان لحظه که بچه ها زدند زیر خنده در یک کلاس من شاید فقط یک لبخند زدم ب معلم..نمیدانم چ برداشت کرد ازتمام حس هایم ک خلاصه شد درلبخند..میدانید ادبیات گونه ها احساسشان قویست بازی نکنیدبا احساساتشان  ...دلم سوخت و وجدانم درد گرفت تا ب حال وجدانتان درد گرفته؟فریادش را خفه کرده اید؟من کردم...کردم ک بازهم افکارم افسار گسیخته باششند....ک باز هم بیداد کند این اشفتگی افکار.....

تبرئه کردن ؟نمیدانم هر چ دوس داری اسمش رابگذار...

همه ی این ها چند موضوع جداگانه بودند اما در یک روز ...وقتی خوااننده ی من تحمل این اشفتگی را ندارد زین حیص من چگونه تحمل کنم؟؟برف امد بازهم از ان بالا ننه سرما لبخندی زد لبخندی دوخته نشده ...بازهم برف بازی ...خانوم سین پایش را بیرون نگذاشت ...درست است خیلی فرای گنجایش ادمی تلپاتی داریم اما خب ....فرق هم بیداد میکند ان وسط یک سره مانندد بچه ای پنج ساله...

تست ریاضی....تا ب حال این حس را اشته اید؟اهای تمام شاگرد خوب های عالم باشمام ن اصلن با هرکه هستم ک دستی بر سرو روی کاغذ میکشد وخلق میکند....تا ب حال شده است بنویسید سیاه کنید اما ان چیزی نباشد ک میخاستید ورق را پاره،از نو شروع میکنید....دقیقن حس من بود..خاستم دستم را بالا ببرم بگویم خانوم یک ورق دیگر میدهید؟اما نگفتم تکیه ام را دادم دفترچه افکارم را بستم و غروب چشم هایم را فراگرفت دلم یک اسودگی خیال میخاست اخر میدانید یاد چ افتادم؟یاد پارسال...فقط فرقش این بود پارسال درمانده بودم خود را با کار های دخترانه خالی میکردم....اما حال خیر...حتی این کارها هم مرا خالی نمیکرد سخت است نه؟ک هیچ چیز خالیت نکند چون میدانی اخر این کلاف باز هم گره خورده است؟ک حتی کار های دخترانه نیز برتو خیز برندارند ...

برادر....

برادر داشتن...چ حس هایی دارید از این کلمه اصلن میشناسیدش؟

من امروز مورخ (یادش بخیر نمیتونستم بخونم این کلمه صخیف مورخ همیشه میشد مووووو رِ  اِ خ) بیستو هشت بهمن نود ودو باتموم وجودم خوشحال بودم از داشتن برادر...اما میدانی سخت است موقعه اعصاب خوردیت نباشد شاید برای تفاوت سنی بالا...ادمی...ادمک درونیم شاد بود و کودک درون برادرم زنده....دوس دارم رفتن ب کوه را با برادرم...اخر خانوادگی ممکن نیست چ میدانم حوصله شاید مجالشان نمیدهد...

بی خبری

از همه اشخاص بی خبرم خیلی بی خبر...سفید سفیدم از خبر از عزیزان مجازی ک کم ندارند از خوبی ادم های حقیقی جلو ایینه روزگار رو در رو ن پشت منیتور....دلم همان خواب خرس قطبی را میطلبد ..حتی پارسال این حس را نداشتم ادمک درون صدایم ب گوشد میرسد یا گوش هایت را بادست گرفته ای؟از حرکاتم خودم تحویلم میدهی ای ادمک!!!!!!!!

ادم ها....

نمیشه شناخت این موجو دَ ک دوپارا...دلم تنگ است برای موجودک هایی ک خودم ی تنه شناختمشان یک سال مصادف شد با زندگی کردن با این ادمیان...ای کاش می بزرگ میبودم دلم کتابخوانه میخاهد وخرخوانی برای ازمون بادوستانم من راضیم برگردم ب پارسال اما زمان طنابش را با خوش رویی وصف نشدنی دورم تنیده....

فرداموعود پس دادن تست هاست....فردا....چقدر تجدید خاطره کردم از هرچیز ..خانوم سین میگویند نگو مرسی...کلن بامدادنوکی پدر مارا درمی اورند...اگر برف بارید ب اسمان نگاه ودهانتان راباز کنید مزه میدهد خیلی زیاد وجود شما....

شاید برای بار اول گفتم ب خ از حس درونم از داغانی یک تست ...شایداولش مقیمم کردند نرو رشته ریاضی تو ب دردش نمیخوری....جالب است من تکلیفم باخودم مشخص نیست سخت است کامل نباشی از هرچیز کمی داشته باشی از هر هنر ک ن از هر موجودیت هوویت...

شما این کلمه را چ میخوانید بچس ؟؟میشود برایم ب انگلیسی در کامنت بنویسید ممنون...

12:24

م.ه.ر.و

14:46 س شمبه

هعی امد خیلی سخت خیلی سرد س شمبه را یگویم دلم گرفت یعنی تو مدرسه خودم را خالی کردم خالی کردنی ب تک تک وجنات یک ادمک درونی خالی شدم حس خوبیست ...ارام..شیرین...مثل شیرینی خامه ای میلغزد دروجود.....بعدش هم ان قدر خنده را مهمان لب خود کردیم ک تفکر نکردم ب اتفاقات..جالب است یک ادم چاق و شاید هم متوسط از ورزش کم نیاورد و بنده اندر خم کوچه علی چپ باشم...حسم بد بود ..خیلی بد..بدتر هم شد حتی....دلم برای دوست بالای سریمان تنگ شد ب اسمان شتافتم وشکافتمش خیلی نرم...خیلی ارام...و زنگ اخر و نماز خانه را ک ب گند و خزعبل کشیده شد باشلوغ کاری های ما..عارف عجیب است چقدرهم بدش می اید ک با فامیلی صدایش بزنم اما خب میزنم دیگر....مقوای بقراق نرق ای....(براق نقره ای)تحقیق..عضدی بی اعصاب..ک من نمیدانم این عشق ب چکمه نوک تیز چیست ن واقعا ادمی راگاهی اوقات کنار خیارشور بزاری حالت بدمیشود زین حیص تو نفر شتافتند ب چکمه نوک تیز....بیسکوییت هایی همچون ساقه طلایی با شکلات خوشمزس امتحان کنید....ب شرط گاز....

+ تاریخ سه شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۹ ساعت 0:28 نویسنده مهرو شتکیان |

این متن اگر چه اندک اما  درمورد قشور اقشار مختلف بر روی کره خاکی

 

 است در مورد مقایسه ای است بینابین احوالات......


.ب نظر بنده ان قشربالا ک وجب ها پاسخ گوی صفحه ی تی ویشان


 (تلویزیونشان) برای اندازه گیری نیس یا آن قشری ک اصن ب وجب


 نمیرسد این صفحع تلویزیونشان اصلن بعیدمیدانم تلویزیونی داشته باشند 


یا اگر دارند وقتی باشد برای تلف کردن پای تلویزیون..... کم تر ازاین قشر


 سوم ک متوسط و مابین است مشکل است...میدانی اخر باید همه جوره


 باشی ن ان بالا ودرافق ن پایین ومحو....


کم کمکی این روزها دلم ،کاسه سرم را ک پراست از تفکرات رنگی، پراز


 رنگ های سردوگرمم  ک ابروبادی   هولناک هک کرده درسرم این


 روزهامجال ارامش نمیدهند ب من....


حس باتری کنترل رادارم ک این قشر   چیره دست میانه رو درموقع کم کاری


 میکوباند زمین کنترل را ک جنبش ان باتری بیچاره زیادشود وادامه دهد ب


 ناکجا اباد....

الان دقیقننن همانند این باتری ها هسدم ک مجبورم کردند ب


 ادامه و شاید هم حس یک چسب زخم که تاریخ پایان دارد .


چسب زخم...باتری...میبینی چقدرسوژه دراطراف و پیرامونت میچرخد  وتو


 اندرخم یک کوچه ای...

نوشتن درباره ی افکار یک ذهن متلاطم اگر لذت بخش نباشد ارامش بخش


 است...زیباست...مانند یک صحنه از برف و افتاب هم زمان ک قطره هارا


 قلقلک میدهد برای رنگی روح نواز..که ادمی را مجبور میکند به نگاه کردن


 وجداشدن از کره خاکی ماشینی....


م.ه.ر.و.

چهارشمبه شونزده بهمن نودودو دو وپنجاهو هفت دقیقه.....


+ تاریخ دوشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۸ ساعت 23:56 نویسنده مهرو شتکیان |

دلم تنگ شده واس خاطره نوشتن هی نوشتن وخالی شدن...دوهفتس ک نمیوینسمشون....دلم تنگه...خیلی...واس دومین بار توای هفته تعطیل بوییم تولد گلسا بوء از پشت تلفن براش شعر خانده بوییم وتهش من ومیم هم صدا گفدیم دمه همه بچه های سرود مهدکودک گل ها گررم.....واقعن این دومین تعطیلی چسبید خیلی خسته واکنده از نیستی بودم خابیدم جای صبونه تخمه زدم بر بدن اومدم نت...دو وبلاگ ساختم بزن دس خوش رو...بالاخررره شاهگوش رودیدم...حتی ای تیکه عععععجب برفیه واس گمراهی بشریت تو مرسمونم شیوع یافته....تولد عطی هسدش ولی فک کنم نخاهم گف ب مادر...نمدونم شده ی حس خفن ب انواع سنگ...و بلوط داشته باشین....خیلی حسه اصن ی جو خفنیه اره مادر جان...تومازندران دومتر برف اومیه..چوبانها زیر برف بوءن...خیلی سخته....بی خبری از کلهم بچه های نتی....و ماجراهای شک...هه...ک نمدونم  کجاریسیده در کاسه سر یکگ بشر خانه....برف تو حیاط ب نهایتش رسیده...بدجور دلم تاپ میزنه برای ماهتابون از دی ماه نیس عجب ای بابا....

معدل موزی افزایش یافت هعی....رفتن ب سایت امنه...جالب بود وشاید بدجور ی صحنه هایی روباهاشون بای بای گفدم خانوم کردی...ای کاش میشد جای اون بود...نجوم...دوس دارم خیلی خیلیو....امااطلاعاتی ندارم نمایشگاه خانوم کاف ایول.....نجوم....

اخبار شبکه ونشون داادن امنه بلی...یخ زدن در راه مدرسه در دو کلاس زبان جدن امسال سالیست بامصما اندرخم احوالات یک جلبک .....بلوط...بله بلوط چیز جالب گونه ای است....

خاب ..بله خابل من انقدرخاب جالبی میبینم مثلن کره اسب رو اسب بود و ب جلومیرفت یا خاب پشمک....طنازطباطباییی بله عجب چیزجلبیه الگوی مانیز ...

سنگ از اتاق برادردزدی....عطررردزدی....شال دزدی هسیییم.....ب یادپارسال ویخ زدن در اتاق برادر....

عموثمود ک فک کنم شِتکککک شده بهله بشرپارانویید پارانوییدیان...ازاین ملت زیادن ادمایی پارانویید...

کوچی و...ترکیدیهوبی مقدمه شاید ادمی دلش میسوزه اما من...نمیدونم صدالرزید اندرخمش....ادمارونمیشه شناخت....شاید ی سریا ی ادما ی صمیمی باما...اره میشه اکنده شد ازشون ....حتی بعدچن دقیقه...

یک گربه سیاه وسفید تو ی حیاط پوشیده ازبرف زل زده ب ادمی...اری...اری...لباسای یخ زده واس بار اول توعمرم وجمع کردنشون از روبند خیلی جالب بود دستایی یخ زده وپیرهنایی مث کاغذ...

شاه گوش شخصیتاش...طناز..چقدر شبیه ماهاس ن اخه این شخصیتش چون درباره چیزای کوچیک تفکرمیکنه....وتنابنده شکل ابی....

کوچی...حرفاش...فرای ذهن ی ادم...خداخودش پشتش باشه....من زر میزنم ازمشکل فقط همین...باورم نمیشه ای کاش جزوخالی بندی هابود....لکچری ک پوکید..کلاس زبان وترم پربار بزرگسالانش....کشمش نیزدم دارد یک تیکس بمولا...یاعلیع

سپیده جون ک نمدونم کجایین من پونزده سالمه....ایمیلتونم نتونستم میل بفرستم ...

+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۶ ساعت 15:42 نویسنده مهرو شتکیان |

باران....شبانگاه...سمفونی ناله های شبانه ک ب هر چع میخاهند مشبه و مشبه به و اضافه تشبیهی میسازند....باران اوه خدای من خداوندا فرشته ی شبانگاهی من...این صدا های وهم امیز ارامش من است من زندگی میکنم مانند عاشقی ک بی معشوق است حتی در گیر ذهن خودش.... افکار خودش نیست از هرکلمه هزاران هزاران حرف میسازد...من عاشقم.... عاشقی پر از خالی عاشقی ک معشوق ندارد اما... تفکراتش تحمیل میکککنند بر او عشق نمیشود گف یک گونه حس قوی ب تمام فرآیندهای طبیعی اطرافش من ادمی حس گونه هستم و ب تمام پر از خالی های درونم حس قوی دارم... من باران این کلمه ک بیش از پنج حرف تحمل میکند ناله های شبانه...خنده های دوستانه....سکوتی پر از خلاء را دوست دارم نسبت ب این فرایند.... من ادمی هستم از پرسفونه از خدای دریا ها و ابهای قدیم ادمی عاشق حس قوی داشتن ب هر نوع غیر ادمی.....باران....بام شهر....قوطی های شبانگاهی ارامش....باران و ارامش همیشه سازنده سجع اند در زمستان بهاری....امسال برای بار نخست میشد حس کرد یک هوای کاملن بهاری در زمستان را سویشرت پوشیدن در وسط بهمن سرد خیز را.... دلم بافتنی میخاهد...شاید بافتنی ها من را بهتر درک کنند....س شمبع دو بار زدندی بر دل این اسمان وهم انگیز در تمام ان لحظات ارامش انگیز بر ما تحمیل شده بود جلوس کردن بر صندلی هایی از چوب ما مانند گنجشکان در قفس مجبور بودیم ب شنیدن آوای آزادی از دوری آوایی دل انگیز ک دور میشد اما رسیدن ب آن جز محالات بود.. ‌...ای کاش تمام روز های هفته با تمام تششعات رنگیشان کنارهم باشند موازی متوالی...دست بدهند برای هم برلی ساختن لحظاتی آوا گونه...لحظاتی ک با سویشرت خیس شوی از باران و بمانی همانند لاک پشت برای طی کردن راهی ده مینی(دقیقه ای)ک فقط با دوست همیشگیت خلوت کنی برای تصمیم ؟برای تغییر؟برای اتمام حجت؟نمیدانم...خدایا خودت خودت بدان با این عروسکان خیمه شب... م.ه.ر.و تمام اینها ب جای اما شک.. شک داشتن مزدون بودن ب کار نکرده نقدینه شدن سیاست داشتن چقدر بار دارند لعنتی ها....چقدر میشوند بلای جان ادمک ها...چقدر...من نمیخاهم قاتل باشم یک قاتل روح سریالی...میدانی از قاتل ادم بودن بدتر است حتی قاتل روح خودت باشی سخت تر.... اینکه سکوت کنی در مقابل رفتار هایی بیگانه کاسه سرت فقط پر شود از بوهای مطعفن... دیگر کرم های شب تاب سوسو نداشته باشند نیست شوند مانند دود کشی بی بخار...حتی گاهی دلم دود کش بودن را میطلبد سوت و کور با لبخندی بر لب و صدایی بی لرز....پوووف....برگرفته از سومه وب الی...سمفونی فروردینیها عجب محلکه ای دارد بس... هعی در بارااان.... جالب بود گفته های یکی از برادران میگویند شبی شفق زده یک معلول در میان اواهای س شمبعه ای باران گونه یک پلیس ملقب ب واجه سرباز سوار کرده فرد را بر ماشینی بی ام و گونه اسم از ان معلول ها ک نیستند میان ادمک ها...اری جالب ایت این اتفاقات در این س شمبع بارانی....س شمبع را دویت دارم حتی سر زنگای ادبیاتش ک دیگر خابمان میبرد و از شانس گر بنده برای خوب نوشتن متون ادبی ک حتی شاگردی نمکنم اما خب معلممان دوست دارد و ذوق میکند ادم باذوقیست این معلم و گف برایم ارزو کنید ای مریدان و بنده :چشم بچه ها گفتند خود شیرین من عادتم ایت این چشم لامذهب احمق گونانه اری....این منم یک فروذدینی محسس قوی(احساس داذ) ی مطلبی بود تو وب مستانه جالب بود...درباره طنز های خارجی و ایرانی بود ک میگف مال ایرانی بهتر و یاشاهد تحت تاثیر فرهنگه ک ما زیاد نمخندیم از طنزای خارج گونه...برادر امد با پاستیل و وزنه..بله وزنه کلیم وزن کردیم همو و بشتابید راه انداختیم...واینه تفریخمون....آواباران ب پایان رسید....تولدی دراین هفته...مریم معمارتولدایووول

+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۹ ساعت 23:26 نویسنده مهرو شتکیان |

وای میدانید امروز ازهمان اول اولش یعنی ازهمان بامداد دوازده ب بعدشبش خاص بود... کم کمکی با خودم آشناشدم ک ب طرز فجیحی سرما و برف را دوستدارم همانند باران ک بعدش بیای زیذکرسی ویا بخاری وشوفاژ فرقی نیس اما این گرما در تنه سرد آکنده از نیستی ات رخنه کند و تو آرام شوی و بخاب روی...آری داشتم میگفتم ک از آن دوازده بامدادش ک برف میامد قده خر و برادر از روی گوشیش گف هموجو تا ۸شب می آید این برف و بنده خر کیف شدم نزدش آری اینجورَکییم ما....بعد چند آهنگ فاز بده از وب فانی گوش دادم ک روح و روانم را تازه ک چ عرض بوکنم تازه متولدکرد...بعدش هم تاخود صب دو س بار بنده از آرمیده بودن دست کشیدم و از پنجره اتاق زل زدم ب برف و اسمانی نارنجی ک اختری درِش دیده نمیشد...بعدَش هم ک ساعت پنج شیش هنوز اسمان نارنجی آکنده از سیاهی وتاریکی بود ومارا بکشتندی...وگلوی ما میسوخید و واشر دماغمان هم گیرداشت وهموجو میامد و متاسفانه طمع خورش قورمه سبزی با این گلوما ب تلخ گراییده بود بیشه تر....بعدهم ک با یک بساط عظیم زیرنویس شد دراین تی وی لامذهب ک پیش دبستانیع و ابتدایی تعطیلندبشینند درخانه حالش راببرند و بقیه پشکلی بیش نیستند برابار اول همه بیداربودن توخونه...نارنججج بوش طمعش کلن باماهمراه است...صبی درهوای گرگ ومیش ک دانه های برف سر سره بازیشان را شروع کرده بودند و ازسروکول زمین بالامیرفتند ویک گربه پناه اورده بود ب خر پشتی ما و خانواده درتکاپو بازگرداندن ان گربه بودند ک فلنگ را بستم...برا اولین بار ک شده دیر ب مدرسه رفتم و کلی بی حال بودم عاریوف امد سلام داد بلی هوع..هواهم چنان محلکه ی سرسره بازی دانه ها بود و بس. معلم شیمی امد نمره هاراگف بیست هاراگف و جفری...ای کاش ای کاش ک نمیگف پس مهرو چی!هعی این بی دقتی ها در کاسه سر را ای کاش نابود میشدند ای کاش.واما شاید لبخند من درصحبت با این کوفتع عزیز اثرکرد یاهرچه گفت هوایمان را دارد و الان در ب در امیدوارم تمام تمام دروسم بیست شود ک این هم بشود انچه باید شود...خدایاخودت هوایمان رابدار.‌.چقدراین دختراعجیب اند حتی با دوست های صمیمیشان البته دوست های پارسال من هیچ یک اینگونه نبودند خب اما نمدانم اینهارا..فقط خدای بالای سرم است ک اگرهوایم رابدارد و لایقش باشم میشود میسرانچه بایدشودولهجه زیبای معلم وتوضیحاتش ک ب کلروفلوءورید عزیز هی هی میکشیدش و بنده را روده برمیکرد از خندهوفاءز ک مرا قول بگرفت ک لو ندهمش...زنگ اولین تفرح رفتم توی حیاط برف بازی دخترها و گلوله های برفی ک شتابان مینشستند بر صورتشان و دلی ک شاد بود...زنگ دوم دینیع...اول بر بالای منبر رفته و شروع ب تلاش و کوشش و کوفتع و زهرمار بااجازع...و بعدتوضیحات و حرفای خانوم رضی ک رجه میرفتند اما سکوت ب عمل اوردم و بانگاهی عمیق ب دروس پراندمش...و سره یک سوال ک کلاس درسکوتی تلخ بود و بنده گفدم پشکل :دی یعنی یک سری درهوا قاپیدند و خنده مهمانشان شد و ی سری هم سکوت تلخ را گرفتند وادامه دادند....زنگ تفرح دوم...ب محض خوردنش پریدم بیرون غرقه در برف غرقه در گلوله های برفی ک فازی ب ما پیوست و هرکدام یک گلوله در صورتم نشاندند تمام موهای ملقب ب چتریم با برف یکسان شدند اما انرجیم تحلیل میرفت خفففن.... بعدش هم امدیم بالا و ب حول قوه الهی معلم نیامد زدیم رقصیدیم باخانوم م صحبت کردم خیلی عجیب میزنه هنوزم نمدونم چرا... اما خب امیدوارم مشکلش حل شه و یکم اروم شه خوشم میاد ک میدونه اطمینان پوچه دراین دنیاواندازه پشکل نمی ارزه...بعدخانوم سین کلن یهو هوایی میشود و احساساتی و چقدر اینهادربچگی فاسدبودند بماندها...باخانوم میم غرقه در پنجره و سرمایش بودیم اندکی هم دستکش خشک کردیم...ویکم لب کارون و پارسال بهار زدیم بر بدن...و زنگ اخر یک نگاه ب کتابخونه مزه داد حتی برای بسی مدت و اتاق الپرورش ک خانوم شین گفتاکرد ک برویو ببین کی گم کرده پروندتو بیام خِرِشُ بچسبم قیافه من o_O....دلم فیلم ترسناک میخاهد انقدرامروز ازفیلم ترسیناک گفتیم و فحش هایی ازقبیل شاش خر زرد انی وشتروفُک بشکه و....ب خورد دیگران دادیم ولی حالم سرجاامد جای شوماخالی خانوم ر با موهایش فری فری کلن بساطیس اخرکاراته کار میکند درخفاع...چرخ و فلک هعی یادَش بخیر..انقدر روی مخ بنده خدا خانوم ف راه رفتیم هی وسط حرفاش بابات وکیله دودقه بعد بابات وکیله ؟چل شد.. واین گفتگوی گروهی اینطور گسترش یافت ک اول من ومقی بودیم بحث کشید ب خدا فاطی اومد و بعدش سحی و هموطو زیاد شد...کلی پاشکسته داریم تومدرسه :|||||||.وفاطی ک دومین تنهاش گذاشتم وزدند چشم بچه را با یخ ناکار کردند :|||| امیدوارم س چارتا معدل بیس بداریم انشاللهه‍ه‍-شوخی کردم و دربند و کارپت..اینهاارا دلم میخاهد ببینم...برادر میم امروز امتحون داشت و خاله عزیز مهمون داشت. ودارد امشب..دلم الف یحیی میخاس ولی یادم رف دیگ...کلن موقع برگشت از روی مرض از قسمت های پر برف می آمدم...و ناهار قورمه با گلویی ک میسوخیداماچسبید.. عموثمود من قرمز پوشیده تورختخواب مخمل ابی خابیده :دییی شعرامروز...۱۰۱کلن بزن برقصن خداقبول کنه اللهم صل علی محمد وال محمد....

یکسره برف باریدههههه....  


برچسب‌ها:
برف بازی یک جلبک و تفکراتش و خوش حالیش و, راباماتجربه کنید
+ تاریخ شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۸ ساعت 21:0 نویسنده مهرو شتکیان |

باعرض سلام ب تمام افرادجلبک گونه متلاطمیع...خوبین؟؟اینجاایران جلبکستان بنده ی جلبک حال ندار...ٱقو کلن رونرو منه امروز... کلیم هوامونوداشتن هی دادن خوردیم...دربییی نارنجک زدن اقوووو...خداکنه خوب شم حس مزخرفیه نازپین :دیییی ته دیگ هم بسی مسءله بزرگیست والاه...کلی فیلم باید دید....

 کم کمکی نشسته لب پنجره ای باز بدنت میسوزد سرمایش دلمان را افسوس ب جایی میدوزد...سرما رخنه میکند در وجود منه هفتادی...دختری ریغو نیستم اما گه گاهی این کاسه ی سر کار خود را دارد بارخود را دارد....

دربی هم چنان باماست اتفاقاتش میرود روی خطوط...

اون از دیروز ک پشکوندیمش اینم از امروز ...کلن نمشع ما ی وقت مفید داشته باشیم  عر جلبکی...صفر صفر تمومید  نمدونم عادل ....

سلام سپیده جان من تمام تلاشموکردم ایمیلم نیومد براتون من در زمان طفولیتم ۱۵هستم...خوشحالم خوشتون اومده ممنون میشم ادرس وبی  چیزی  بزارین برام

+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۱۰/۲۷ ساعت 16:24 نویسنده مهرو شتکیان |

خداجون سلام ارادت داریم هوای ماروداشته باش.. ی دفعه ب خودمون اومدیم دیدیم سبزخالی نیستیم اونقدرخورشیدبهمون تابیده و فتوسنتز کردیم ک خیلی سبز شدیم باحال نی؟

هعی...خسته ام مننننننن اخر چقدر تلاش تلاش برای ادامه یک پست ک هی هی پاک میشود دیگ ر توانش راندارم نشود اینبار سرم رامیزنم دردیوارسنگیییییی

تموم شد امتحاناتی پر از محنتتتتتتتت

هعی امیدوارم سایه حتی س صدم بر روی معدل بنده نیفتدددد

میدانی سبک نوشتن دودکش  برایم خاص است...امروز سرگیجه ای بود زیادد دراین کاسه سر... دختری ریغونیستم اما پوکیدم امروز...

میدانی این روزها خیلی فکرمیکنم ب تمامه تمام سوجه ها...واما حال برای بارسوم نوشتن ان متون بسی زیاد ز توان من خارج است....

اولین متنم درمورد قشور اقشار مختلف بر روی کره خاکی بود....ب نظر بنده ان قشربالا ک وجب ها پاسخ گوی صفحه ی تی ویشان برای اندازه گیری نیس یا ان قشری ک اصن ب وجب نمیرسد این صفحع تلویزیونشان کم تر ازاین قشر سوم ک متوسط و مابین است مشکل است...میدانی اخر باید همه جوره باشی ن ان بالا ودرافق ن پایین ومحو....

کم کمکی این روزها دلم را کاسه سرم ک پراست از تفکرات رنگی پراز رنگ های سردوگرمم  ک ابروبادی  خفن هک کرده درسرم...این روزهامجال ارامش نمیدهند ب من....حس باتری کنترل رادارم ک این قشر ن چیره دست میانه رو درموقع کم کاری میکوباند زمین ک جنبش ان باتری بیچاره زیادشود وادامه دهد ب ناکجا اباد....الان دقیقننن همانند این باتری ها هسدم ک مجبورم کردند ب ادامه و شاید هم حس یک چسب زخم ک تاریخ پایان دارد چسب زخم....میبینی چقدرسوجه دراطراف و پیرامونت میچرخد  وتواندرخم یک کوچه ای...... امروز این  امتحان اخری بود و باتری ها برسر ورقه ها اما مراقبانشان سر رسیدند و یک سقلمه ب طرفشان زدند... بحث سر همین جنبشات بود ک کمک میگرفتند از ورقه دس نوشته.... امروز تولده دو تن عزیز خانواده است ومهمانی پایان امتحانات باتری ها....

پوففف...من شاید عاشق درست کردن یک دسرهستم ژله بستنی...ک تبهرندارم امادوست دارم....امروز درست کردم....تواین هفته سعادت ابادو ک هی میگفتن نبین در قلمرو خود رادیدم قشنگ بووود....

آجیل... بلی همین اجیل میانه بین من و برادران است ک گه گاه سرمیزنند ومیخورند اجیل....دراتاق ببنده ب بهانه اجیل هم شده خوشرومیشوندو صمیمی...

من یک قول میگیرم از چله کوچک ک بماند بر روی زمین و بازهم اسمان صورتی شود تا بنده مذکور توان رفتن ب کوه و مستورشدن از برف رابدارم تا الان ک عاری بوده ایم از این موارد ارامش... فقط پاتکان دادن از استرس برما سلطه داشته

 

بلی...خدایی چقدرفرقه بین گوشی بزرگگگ مثلا اس فور وگوشی اچ تی سی والا ب مولا....:|||||||★★●■

این اسم جدید وبلاگ خیلی جلبه....بعدشم ک این عکسه ی کیفایی حس بااین طراحیا ینی یکی ازفونتزیابنده مذکورررر.●

 پایان خزعبلات جلبکییی


برچسب‌ها:
خزعبلات جلبک فراسیرشده درصدگرم آب
+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۵ ساعت 13:50 نویسنده مهرو شتکیان |

‌سلامممم ب همتون ک مث گل زمستونی و همیشه بهارو..... 

اقو تاالان همه چی خوب بود ب جز امتحان شیمی ک چقد حرص خخوردم سرشو از سرکوبیدن تو دیوارو از خاب پریدنو....ی شامسزبی پلو با ماهی خوردیم....اوضاع خوبه ولی پارسال بچه های خودمون مدرسمون اوففففف....دیگ ب جزاینا همه چی خوبه درکمال ارامشیم ما.....همه جا پدر درمیارن چقد ادمای خوب نتی درکای نتی از واقعی گاهی کارسازکارساز ترن...رم مبارک پر شده کشت مارو انقدر ارور داد اخرشم عکسای قدیمی پارسال مدرسمونو پاک کردم :|


نمیدونم ای اش معدل بیست ممکن بود از دوتا درس میترسم زبان فارسی ؤ شیمی چقد چرت بودن اما من....هدفم کمکمرنگ نشده اما خودم تلاشم..... ی رمان بود اسم نویسندش مهرو شدیم س تا مهروی نتی بعد س سال گشتن...... ای کاش معدل بسی میشد ......

و اینکه قندیلایی ک اویزون بود وتفکر ی چیزو شکستیم کلی چل بازی و خنده...یاسمن  یاسمنه پارسال همین....شاید ما عوض شدیمو اندرخم یک کوچه.....صبی باز شروع کرد ینی جدن من مرده تدارکات خانوادم همون مسءله زیبایه  خنده خنده گریه گریه و بلعکس.....والا ب مولا.....بیست.....

الان ک دارم اینومینویسم از مدرسه ریحانه اومدم با بچه ها بازم تند تند حرف زدن زدن زیر خنده و بازم اون یاسمن دوگانه گرم بگیری گرم میگیره...گاهی اوقات محو میشد ب چی بب ککجا نمیدونم...امیدوارم انگلیسیم بیست شه...امیدوارم سال بعد از امنه بنویسم از سختیا و تلاشام ک مغزم واشده واس سوالات.... امیدوارم ک بشه این موارد حل......چقد خندیدیم چرت گشتیم بماند جدن انقدرر شلوغ کردیم ک باز نجف گیرداد بازم من استرس داشتم زدیم کندیم ی قد اندازه گیر را و بعدش هم وزن اصن ب گند کشیدیم مدرسرو.... هعیییی ای کاش میتونسم بفهمم یاسمنو شایدم مث خودمه این ادم عجیب.....نخطه

+ تاریخ سه شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۷ ساعت 11:17 نویسنده مهرو شتکیان |

‌‌دلم تنگ شده است برای خانوم ش ک هوایم راخیلی داشت همیشه ......درامتحانات و غیره.....سلامی ک نمیدانم باید خشکیده باشد و یا غم زده و اکنده از نیستی....امتحانا شروع شدن درس خوندنی ک وسطاش ختم میشه ب نقاشی و شعر نویسی و اوریگامی کارهایی ک در وخت ازاد نصفشون ب ذهن ادمک درونی فلک زده بنده نفوذ نمکنه......اعداد ریاضی از سروکولم بالامیروند و کابوسی ناتمام ک‌گه گاهدتحلیل میبخشد درون مرا و تکه ای کاغذ ک پذیرای تمام غر غر های من است و خداییی ک مامن ارامشم است و دلم خوش است ب بودنش.....ازمون سلامت روان و چقدر خنده بببخشید هی میپرم از ادب ب گفتار.....چهارشمبع انقدر زود رفدم ماه هنو معلوم بود......فیس بوغ طلاجوران تیریپش یاخدااااا..... بادوم زمینی و بادوم هندی ک بدجور با بنده عجین شدن در این روزها مثلا برای قوت ذهن..... درگیرم بین شکستن دل یک نفر و یا ب باد دادن خودم نمیدانم بشکنم یا شکسته شوم مسءله این است دلم سمفونی مرگ موذچه میخاهد ان قدر بلند ک هیچ کس نشنود.....واس قطعه ادبی هم شرکت کردم بامقی....چقد مقی فرق داذه شاید مث خانوم داله ک هنوز استتار کرده........اولین امتحان رسمی ریاضی امیدوارم بی شک و برهان بیست بشم....روز پ شمبه و شیر باز کن ک موجب دو ما شد....و شاید سحر خرکیف از بودن دوستی مثل من....امروز شوکول حوصله نداش... ولی نپرسیدم.....دلم واس گروه شاد زیست تنگ شده..... ن این دوستا.....عاشق نوشته های شوکران هم هسدم ‌ عاشق کامنتای امروزم تو وب الی شدم عاشق این تیریپ جدید الیم ومن چقد برای مقی خاصم هه ی ادمک مستور..... بضی چیزارومیگم براخنده حتی بضی از کلماتی ک خارج میشن ب اجازه ی خودم در لفافه بی اجازه برادیگرون....عاشق رومان راند دوم ونبضم خیلی بزرگوننن بدجور کلماتش تامخ میسوزونه قلمش واقعن محشرهمعرکن....وچقدر چیز درک کردم دلم کلی کتاب و فیلم میخادبخونم اخرشم پاورپوینت واس ریاض نبردم.....چقدر غریب شدم بااشنای پارسالم...بابا اندکی مریضه......خاتون.....شعرحفظ کردن باصدای خودم حرکت باحالی کردم و متولدین فروردین عجب چیزایین اما من کلن ی تلفیقی از تمام ماهام :|…………………دلم تهران پاک میخاهد من نقشه کشیدم برایش حال تصویب شد اخر تهران رابردید بامش را چ میکنید ان بام مامن ارامش را....ویچتم شتک شد....عکس از صفحات عربی.....


ادامه مطلب
+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۱۰/۰۶ ساعت 22:43 نویسنده مهرو شتکیان |