Forbidden blog

Forbidden blog

♥_=_♥
Forbidden blog

Forbidden blog

♥_=_♥

مکالمه ی منو دوستم(واقعی+طنز!)

دیشب ساعت 3 برگشتیم خونه برا همین تا اومدم تو تخت خواب خوابم برد. 

صبح ساعت 9 دیدم گوشیم داره زنگ می خوره به زور از تخت پا شدم شمارشو دیدم دوستم پریا بود.قسمتی از مکالمه ی من و ایشون. 

من:ها؟ 

پری:سلام 

_درد 

_نیکی؟ 

_بنال

_من الان تو مدرسم می خوام واسه سرویس مدرسه ثبت نام کنم تو هم میای؟ 

_نـــــــــــع!! 

_چرا؟؟؟؟ 

_پریا خبرمرگت خواب بودم

_ا؟نمی دونستم.... 

_گ...خوردی 

_نیکی بیشعور حیف که مامانم کنارمه ادم باش وقتی باهات مودبم... 

_خوب دیگه فهمیدی نمیام پس...  

_هوی صب کن ببین نیکی همه ی دیوارای مدرسه رو رنگ کردن حتی نرده ی راه پله رو...مدرسه خیلی جیگر شده ... 

_خوب به من چه؟ 

_اصن برو به جهنم کاری نداری؟ 

_از اولشم نداشتم تو زنگ زدی داری زر زر میکنی 

_(یه نفس عمیق کشید معلومه مامانش کنارش بود)باشه پس خدافظ

_باااااااای! 

و گوشی رو پرت کردم رو صندلی.لعنتی خواب از سرم پرید. 

دختره ی فلان فلان شده...اه دیگه نمی تونم بخوابم!

خاطرات شمال

به به به به!!!!!!!!

دوستای خوشمل جیگر من حالشون چطوره؟

 

اول خودتون سلام کنین تا من جواب بدم اخه جواب سلام واجمه سلام کردن که واجب نیست!    
وای بچه ها ما رفتیم شمال جاتون خالی عالیییییییییییییییییییییی بود.

ما 3 روز اون جا بودیم من خاطرات دیشبو میگم:  

 

صبح که از خواب بیدار شدیم رفتیم استارا. (با عموم اینا اومده بودیم.کلا اون 3  

روز خونه ی اونا بودیم!)  

 

بچه ها یه نصیحت از من به شما کلا با مامانتون نرید خرید!پدر,برادر,خواهر,مامان بزرگ,بابا بزرگ,عمه,خاله,دختر عمو,پسر عمو و....

اصلا ایلی بیاین اما مامانتونو نیارین یعنی بیچارم کرد 

 

اخه سلیقه ی منو مامانم خیلی فرق داره.اون معتقده برای عروسی باید برام  یه  

پیرن گل گلی گله گشادی که رنگش روشن باشه بخره اما من یه پیرن تنگ با رنگ قرمز جیغ دوس دارم.

  

بگذریم که چقدر منو گردوند و اخرش هیچ کدوم با هم به توافق  

 

نرسیدیم  

 

برای ناهار به یه جای بسیاااااار  مزخرف رفتیم که غذاش به درد عمش می خورد.مرغش از سنگ سفت تر بود. 

 

از این هم بگذریمای خدااااااااااااااا...... 

 

بعد از این همه ماجرا بالاخره شب رسیدیم خونه.علی(داداشم)ومحمد 

  

(پسر عموم) عین همیشه با هم پاسور بازی کردن و منو امیرحسینو  

(اون یکی پسر عموم)تو بازی راه ندادن.در نتیجه منو اون هم داشتیم عین گاو به هم نگاه میکردیم.کصافطا

 

با این اوضاع روز خوبی بود!! 

هان راستی بچه ها!با یک روز تاخیر عید شما مبارک! 

مسافرت

برو بچ من باید برم مسافرت زوووووووووووووووووود میام دوستون دارم بااااااااااااااااای

معرفی خودم...!

سلام بچه ها من نیکیم 12 سالمه اولین وبلاگیه که زدم و هنوز زیاد بلد نیستم باید چطوری شروع کنم!پس فعلا خودمو معرفی می کنم....! 

یه دختر: 

فضول 

حسود 

تنبل:d 

علایق: 

خوردن 

خوابیدن 

حرف زدن 

و.....:d 

تنفرات: 

مدرسه 

مشق 

درس 

بعضی ادما....! 

همین...!به همین سادگی....به همین خوش مزگی:d